بنام خدا
در کردستان با حاج همت بودم و از همانجا با او آشنا شدم. مدتی او را ندیدم تا این که دوباره در جبهههای جنوب در خدمتش بودم.
حاج همت تازه از سوریه برگشته بود.وقتی در مورد سفر سوریه سؤال کردم، دیدم ناراضی است. پرسیدم: «چرا ناراحتی؟»
گفت: «ای کاش نمیرفتیم و در همین جبهههای خودمان میماندیم.»
پرسیدیم: «چرا؟ مگر آنجا چه اتفاقی افتاد؟»
گفت: «آنجا مردم حال و هوای دیگری دارند. محیط خیلی فاسد است. جوانهایشان بیبند و بارند و اصلاً به فکر مبارزه نیستند. چرا که برای استقبال از ما تشریفات مفصلی چیده بودند. سفرههای رنگین، امکانات فراوان و… گفتیم برای چه این کار را کردهاید؟ به نظر ما این وضعیت اصلاً اسلامی نیست و با موازین و دستورات اسلام منافات دارد.
گفتند: «آخر به ما خبر دادن که قرار است چند تن از مسؤولان بیایند.»
گفتیم: «خب، مسؤولان بیایند، مگر چه فرقی میکند. یک مسؤول اگر مسلمان باشد، باید با حداقل امکانات زندگی کند. شما با این وضعیت میخواهید با اسرائیل بجنگید؟!»
(بعد از اینکه شهید همت این حرفها را برای ما تعریف کرد، با ناراحتی گفت: «واقعاً آنها این مسایل را درک نمیکنند. حضرت امیر(ع) خصوصیات یک فرماندار را برای ما دقیق توصیف کردهاند. اما آنها چنین شناختی نداشتند.»)